هر روز، با یک اتوبوس نسبتاً شلوغ به محل کارم میروم. میگویم نسبتاً شلوغ، چون پیش از این به مراتب شلوغترش را دیدهام. این مسیر از شلوغترین مسیرهای اتوبوس در شهر است؛ شاید به این دلیل که دانشجو، دانشآموز و کارمندان زیادی در این مسیر تردد دارند. صبحها، آدمهای خوابآلود، نگران، مضطرب و ناامید، در حالی که برای کار و تقلای روزمره از خواب شیرین خود انصراف دادهاند، مجبورند در اتوبوسی بایستند که در آن، اگر کیفشان از دستشان بیفتد
ادامه مطلبپست وبلاگ
روزهای بسیاری است که در این خانه چیزی ننوشتهام، گرچه چراغش به کمک دیدگاههایی که دوستان نوشتهاند روشن بوده است. نوشتن این مطلب هم توفیق اجباری بوده است.
مدتی است که تصمیم جدی بر این داشتم که نوشتن را شروع کنم، چون ضرورت نوشتن را در این روزها بیش از همیشه احساس میکنم.
الآن که مینویسم در اتوبوس نشستهام، از محل کار به سمت خانه در رفتنم.
میگفتم، این روزها خیلی جدیتر از پیش، به نوشتن فکر میکنم. چیزهایی که
ادامه مطلبNerede olduklarını bilseniz bile, sevdiğiniz birini nasıl göremezsiniz?
Nerede olduğunu bilmeme rağmen onu göremedim. Bu akşam Onu görmeye gittim ama ileri gidemedim, caddenin karşısına geçtim, nefes alamadım ve kalbim çarpıyordu ama ne yaparsam yapayım ilerleyemedim.
Bu, kimse sizi beklemediğinde olur. “Seni bekledikleri yere git” diyorlar.
Kimse açmaz kapalı bir kapının arkasında durmak gibi. Acıdır, ama bu tek taraflı arzu, acı ve
ادامه مطلبنکته مهم: امکان افشای داستان برای کسانی که داستان “دختر کشیش” را نخواندهاند.
- پیش درآمد
- مرور داستان
- پرسشها و برداشتها
- چرا اورول درباره اتفاقی که باعث شد دوروتی ناگهان از لندن سردربیاورد، چیزی نمیگوید؟
- چرا دوروتی پس از این که حافظهاش را بازیافت، با این که دیگر ایمانی در دلش نداشت، تصمیم گرفت مثل گذشته زندگی کند؟
- چرا اورول پدر دوروتی را یک کشیش بدخلق ترسیم میکند؟
- چه لزومی دارد
پیشنوشت: قصدم تجربهنگاری است، نق و ناله و نیست!
در مورد خواب پیش از این یادداشتی در دسته برنامهریزی نوشتهام، اما این بار دوست دارم از زاویه دیگری به این پدیده نگاه کنم.
تا به حال به خواب به عنوان یک نجاتبخش نگاه کردهاید؟ به عنوان تنها پناه برای دردها و گرفتاریهایی که نمیتوانید حتی در شخصیترین ساحت بیداریتان دربارهاش فکر کنید، بنویسید، با خودتان حرف بزنید؟
تا به حال به نقطهای رسیدهاید که در هیچ کسی،
ادامه مطلبپیشنوشت: از این مدلِ صورتی نوشتن، خودم هم گاهی رنج میبرم!
یک آسمان آبی را تصور کنید که آفتاب از یک سمت افق با احتیاط و مهربانی میتابد؛ صبح است، شاید هم عصر. حالا خیال کنید تعداد بیشماری بادبادک رنگی در آسمان پرواز میکنند.
زیباست؟ لابد باید باشد!
حالا تصور کنید یک دسته کبوتر، که پای هر کدام به نخی بسته است، در آسمان پرواز میکنند.
زیباست؟ نیست؟ چرا؟
حالا به جای این کبوترها یک دسته غاز وحشی،
ادامه مطلب