پست وبلاگ

گزارش رشد فردی

به نام خدا
در ابتدای بیش‌تر از نصف سال‌های عمرم، به این فکر کرده‌ام که هدف کلی زندگی‌ام چیست و امسال باید چه اهدافی را دنبال کنم. هر سال به تناسب سنم و وضعی که در آن بودم اهدافی در ذهن داشتم اما هدف کلی و مسیر اصلی همیشه در ذهنم ثابت بود؛ جدای از این که چه هدفی دارم «همان که باید بودن» نگرانی همیشگی من در زندگی بود، هرچند در عمل هیچ وقت آنی نبودم که باید باشم!
هر بار

ادامه مطلب
ادامه مطلب

از پای فتاده، سرنگون، باید رفت…

مدت زیادی است که اینجا چیزی منتشر نکرده‌ام. این نوشته شرح کوتاهی است از این دورافتادگی.

در این مدت اتفاقات و تغییرات زیادی در من و در دنیای اطرافم رخ داده است؛ از خانه و اتاق و محل کارم بگیر تا وضعیت روحی، ذهنی و شغلی‌ام و حتی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم و دغدغه‌هایم. روزهای متفاوتی را پشت سر گذاشته‌ام؛ خوب، بد، سخت، بیهوده، پرکار، بی‌معنا، بی‌دستاورد، شاد، غمناک، تلخ، شیرین. بعضی روزها هیچ انگیزه‌ای برای انجام کارهایم

ادامه مطلب
ادامه مطلب

نقدِ عُمر

غصه‌های بیهوده روزانه را باید به رودِ زمان سپرد

امروز، یک روز از مهلت من برای تحویل گزارش یک پروژه گذشته و من هنوز یک خط هم ننوشته‌ام. امیدوارم که بتوانم در دوسه‌روز باقیمانده از این هفته، کار را به جایی برسانم و گزارش را کامل کنم. نمی‌دانم باید به کارفرما درباره چالش‌های اسباب‌کشی و مسائل پیش‌بینی‌نشده‌ای که رخ داد و منجر به این بد قولی شد توضیحی بدهم یا نه؛ تا به حال که توضیحی نداده‌ام. گرچه

ادامه مطلب
ادامه مطلب

یادگاری ۱ | رفتن و رفتنِ پیوسته (جابه‌جایی به دفتری نو)

دفتر جدید ما پیش از آوردن اثاث دفتر

۱- آغاز کار از «خالی» | شنبه، ۲۳ دی

مدتی است در این فکرم که گهگاهی از رخدادها و احساسات روزمره‌‌ام بنویسم؛ نه تنها به این دلیل که شاید در روزمرگی هم چیزهایی برای فکرکردن وجود داشته باشد. ماه‌هاست که ارتباطم با شبکه‌های اجتماعی و به تبع آن افرادی که با آن‌ها مرتبط بوده‌ام و حتی دوستان نزدیکم قطع شده. احساس می‌کنم نیازمندم که عمیق‌تر و مفصل‌تر از آنچه در اینستاگرام و تلگرام ممکن است، درباره افکارم که روزبه‌روز

ادامه مطلب
ادامه مطلب

خودنگاری یا نوشتن درباره خویشتن

مروری بر کتاب «رها و ناهشیار می‌نویسم: هنر جستارنویسی و خاطره‌پردازی»

شاید هر کسی که روزی قلم دست گرفته، یا پشت رایانه‌اش نشسته، تا بنویسد، در دورانی از نویسندگی‌اش با خودش در کشمکش بوده که آیا باید از خودش و تجربه‌هایش، خوشی‌ها یا بدبختی‌هایش بنویسد یا نه؟ خیلی از ما، به خصوص آن دسته‌ای که نوجوانی‌شان در عصر رشد وبلاگ‌نویسی گذشت، مدتی با اسم مستعار در اینترنت حدیث نفس نوشتیم و خودمان را پشت یک هویت ساختگی پنهان کردیم،

ادامه مطلب
ادامه مطلب

قوانین بازی زندگی

یک: مرگ آخرین کارت بازی است

روزهای زیادی در خاطرم هست که در آن‌ها دلم خواسته بمیرم. با خودم فکر می‌کردم «کاش می‌شد امشب بخوابم و دیگر بیدار نشوم». شما چطور؟ تا به امروز آرزوی مرگ کرده‌اید؟ اما حتماً تا به حال خبر خودکشی شنیده‌اید.

آدم‌هایی که خودشان را کشته‌اند، به زور از بازی زندگی خارج شده‌اند و تمام. زندگی برای بسیاری از ما بازی تلخی است، بدون لذت و سراسر رنج. انگار که در تاریک‌ترین و وحشتناک‌ترین گوشه‌های

ادامه مطلب
ادامه مطلب