پست وبلاگ

نقدِ عُمر

غصه‌های بیهوده روزانه را باید به رودِ زمان سپرد

امروز، یک روز از مهلت من برای تحویل گزارش یک پروژه گذشته و من هنوز یک خط هم ننوشته‌ام. امیدوارم که بتوانم در دوسه‌روز باقیمانده از این هفته، کار را به جایی برسانم و گزارش را کامل کنم. نمی‌دانم باید به کارفرما درباره چالش‌های اسباب‌کشی و مسائل پیش‌بینی‌نشده‌ای که رخ داد و منجر به این بد قولی شد توضیحی بدهم یا نه؛ تا به حال که توضیحی نداده‌ام. گرچه

ادامه مطلب
ادامه مطلب

یادگاری ۱ | رفتن و رفتنِ پیوسته (جابه‌جایی به دفتری نو)

دفتر جدید ما پیش از آوردن اثاث دفتر

۱- آغاز کار از «خالی» | شنبه، ۲۳ دی

مدتی است در این فکرم که گهگاهی از رخدادها و احساسات روزمره‌‌ام بنویسم؛ نه تنها به این دلیل که شاید در روزمرگی هم چیزهایی برای فکرکردن وجود داشته باشد. ماه‌هاست که ارتباطم با شبکه‌های اجتماعی و به تبع آن افرادی که با آن‌ها مرتبط بوده‌ام و حتی دوستان نزدیکم قطع شده. احساس می‌کنم نیازمندم که عمیق‌تر و مفصل‌تر از آنچه در اینستاگرام و تلگرام ممکن است، درباره افکارم که روزبه‌روز

ادامه مطلب
ادامه مطلب

خودنگاری یا نوشتن درباره خویشتن

مروری بر کتاب «رها و ناهشیار می‌نویسم: هنر جستارنویسی و خاطره‌پردازی»

شاید هر کسی که روزی قلم دست گرفته، یا پشت رایانه‌اش نشسته، تا بنویسد، در دورانی از نویسندگی‌اش با خودش در کشمکش بوده که آیا باید از خودش و تجربه‌هایش، خوشی‌ها یا بدبختی‌هایش بنویسد یا نه؟ خیلی از ما، به خصوص آن دسته‌ای که نوجوانی‌شان در عصر رشد وبلاگ‌نویسی گذشت، مدتی با اسم مستعار در اینترنت حدیث نفس نوشتیم و خودمان را پشت یک هویت ساختگی پنهان کردیم،

ادامه مطلب
ادامه مطلب

قوانین بازی زندگی

یک: مرگ آخرین کارت بازی است

روزهای زیادی در خاطرم هست که در آن‌ها دلم خواسته بمیرم. با خودم فکر می‌کردم «کاش می‌شد امشب بخوابم و دیگر بیدار نشوم». شما چطور؟ تا به امروز آرزوی مرگ کرده‌اید؟ اما حتماً تا به حال خبر خودکشی شنیده‌اید.

آدم‌هایی که خودشان را کشته‌اند، به زور از بازی زندگی خارج شده‌اند و تمام. زندگی برای بسیاری از ما بازی تلخی است، بدون لذت و سراسر رنج. انگار که در تاریک‌ترین و وحشتناک‌ترین گوشه‌های

ادامه مطلب
ادامه مطلب

دیرشکوفاشدگان

قدرت صبر در دنیایی که وسواس پیشرفت زودهنگام دارد

این نوشته در حال تکمیل است…

شنبه به قصد خریدن یک کتاب راهم را به سمت شهرکتاب کج کردم. رفتم و کتاب مد نظرم را پیدا کردم. چون از روی عنوان کتاب تصمیم به خریدش گرفته بودم، نمی‌دانستم چطور به موضوع مورد نظر پرداخته است. وقتی محتوایش را دیدم از خریدش پشیمان شدم. این همه در کارم تأخیر انداخته و راهم را دور کرده

ادامه مطلب
ادامه مطلب

پنجمین فصل کوچ آغاز شد…

گل‌های صورتی کوچک وسط پیاده‌رو

۴ ساله شدن “فصل کوچ”

چهار سال پیش، یعنی ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، اولین پست این سایت را منتشر کردم. بعد از سال‌ها وبلاگ‌نویسی‌های پراکنده، با نام‌های مستعار بامعنا و بی‌معنا، تصمیم گرفتم با نام خودم بنویسم، از حدیث نفس نوشتن فاصله بگیرم و بیش‌تر از تجربه‌ها، افکارم و چیزهایی که آموخته‌ام بنویسم.

پیش از “فصل کوچ”، خیلی وقت‌ها با خودم فکر می‌کردم که “نوشته‌های من چه تغییری در فضای فکری جهان ایجاد می‌کند؟ نوشتن و ننوشتن من چه فرقی

ادامه مطلب
ادامه مطلب