فلسفه و پول

خواهرم فلسفه می­‌خواند. تازگی به فکر افتاده که برای خودش کار کند، اما نمی­‌داند چه کار. وقتی می­‌گویم که “در رشته خودت کار کن تا در چند سال آینده حرفی برای گفتن داشته باشی”، می‌­پرسد “مثلا چه کار کنم؟” تنها چیزی که به ذهنم می­رسد، بگویم این است: “نوشتن، تولید محتوا و از این دست کارها”. در کل سردرگم است.

ولی برای خودم این سوال پیش آمده که در کشورهای دیگر دانشجوهای فلسفه را با چه هدفی تربیت می­‌کنند؟ در کشور ما چطور؟

کسی که فلسفه خوانده باید از چه راهی پول دربیاورد؟

چرا برخی می‌­گویند “فلسفه یک رشته دخترانه است. یا دخترها باید فلسفه بخوانند یا بچه مایه‌دارهایی که پدرشان خرجشان را می‌­دهد”؟

فیلسوف‌­ها و نظریه­‌پردازهای قدیمی­‌تر، یا همین معاصران ما از چه راهی گذران زندگی می‌کردند؟

آیا کسانی که فلسفه خوانده‌­اند خودشان برای این پرسش‌­ها پاسخی دارند؟

وضع بقیه هم خیلی بهتر نیست!

چرا وقتی کسی سراغ یک رشته تحصیلی می‌­رود، اعضای فامیل و آشناهایش از او می‌­پرسند: “حالا چه کاره می‌­شوی؟”

چرا مردم فکر می­‌کنند صرفاً با شروع تحصیل در یک رشته، شغل افراد باید از قبل مشخص شود؟

چرا هنوز در کشور ما آدم­‌ها نمی­‌دانند که برای پیدا کردن شغلِ خوبِ نان و آب­‌دار و البته اسم و رسم­‌دار، حتماً نباید به دانشگاه رفت؟

چرا خیلی از دانشجوها خودشان هم نمی­‌دانند که آینده و سرنوشتشان چه می­‌شود؟ خیلی از آن­ها حتی نمی­‌دانند که چرا دارند این رشته را می­‌خوانند.

آن قدر وضعیت درس خواندن در کشور ما آشفته است، که گاهی امیدم را به دانشگاه از دست می‌­دهم. با این که عاشق محیط دانشگاه هستم و خیلی خیلی در دانشگاه رشد کردم و مطلب آموختم، از تبلیغات کنکور و دانشگاه نفرت دارم.

از وقتی که همه فکر کردند دانشگاه، تنها راه رسیدن به موقعیت اجتماعی، اعتبار و پول است، جلوی در دانشگاه­‌ها آدم­‌های بیش‌­تری صف کشیدند، هر روز بیش‌­تر و بیش‌­تر. آن وقت کسی به این فکر نکرد که باید یک راه دیگر غیر از دانشگاه رفتن جلوی پای بچه­‌های این مملکت باز شود، تا بروند سراغ آن. این شد که دانشگاه­‌های مختلف با اعتبار علمی کم و مجزا از دولت ایجاد شد. دانشگاه پیام نور، دانشگاه غیرانتفاعی، دانشگاه آزاد. آن ­قدر صندلی گذاشتند تا توانستند همه را دعوت کنند و به همه یک ورق مدرک بدهند، تا بتوانند بروند بگویند در این چند سال [که هیچ کاری نداشتیم]، رفتیم لیسانس گرفتیم!

سپس سیل نیروی انسانیِ مدعی به داشتن لیسانس، ولی بدون مهارت و سواد کافی، جمع شد پشت سد گرفتن شغل. بعد دیدند این “لیسانسه­‌ها” مهارت کافی ندارند. یک شیرپاک خورده‌­ای [که نمی­‌دانم کیست و رحمت به روحش باد] دانشگاه علمی کاربردی را اختراع کرد! بدون کنکور! برای این که مستقیم به خلق­‌الله مهارت یاد بدهد. ای بابا! عجب فکر بکری!

اما وضع از قبل هم بدتر شد!

باز هم به کسانی که راحت دانشگاه رفتند و راحت بیرون آمدند و چیز زیادی دستگیرشان نشد اضافه شد.

این وسط فقط از اعتبار دانشگاه­‌های خوب و اعتماد مردم به آن­‌ها کم شد. اساساً ما هنر زیادی در گند زدن به هر فکر بکری داریم. ما می­‌توانیم هر ایده خوبی را بگیریم و با زیبایی تمام به لجن بکشیم!

این است که کم کم این زمزمه‌­ها در مردم شکل گرفت: دانشگاه به چه درد می­‌خورد؟ دیپلمه‌های قدیم از دکترهای امروز بیش­تر سرشان می­‌شود! هر کس رفته دانشگاه الآن بیکار است.

دلم می­‌خواهد یک روز به هر کسی که می­‌خواهد به دانشگاه برود یا دنبال رشته تحصیلی خاص می­‌گردد، بگویم که بابا چشمتان را باز کنید! معلوم است هدفتان از زندگی چیست؟ معلوم است بعد از این همه مبارزه، قرار است به کجا برسید؟ اصلاً هدفتان از رفتن به دانشگاه چیست؟ می‌­دانید دانشگاه چه جور جایی است؟

گاهی دلم می­‌خواهد که همه عمرم را بگذارم تا وضعیت دانشگاه در مملکت ما درست شود. اما گاهی هم فکر می­‌کنم که باید دانشگاه را رها کنم و بروم سراغ درد مردم. اما می‌­دانم که باید این مسئله را دو جانبه نگاه کرد. اگر دانشگاه با جامعه ارتباط بهتری داشته باشد، بخش زیادی یا شاید بتوانم گفت همه مسائل جامعه حل می‌­شود.

البته اگر مردم از رفتن به این دانشگاه­‌های آبدوغ­‌خیاری دست بردارند.

می‌­دانم که این نوشته سرش به تهش پنالتی می‌­زند، اما بعضی وقت­‌ها هم نمی‌­توانیم از نالیدن­‌ها نتیجه بگیریم و فقط باید بپرسیم. بلکه کسی پیدا شد و کمک کرد تا مسئله را حل کنیم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.