غصههای بیهوده روزانه را باید به رودِ زمان سپرد
امروز، یک روز از مهلت من برای تحویل گزارش یک پروژه گذشته و من هنوز یک خط هم ننوشتهام. امیدوارم که بتوانم در دوسهروز باقیمانده از این هفته، کار را به جایی برسانم و گزارش را کامل کنم. نمیدانم باید به کارفرما درباره چالشهای اسبابکشی و مسائل پیشبینینشدهای که رخ داد و منجر به این بد قولی شد توضیحی بدهم یا نه؛ تا به حال که توضیحی ندادهام. گرچه در این پروژه قدری بدقولی کردهام، اما برایم یک پله بود. در یکی از دانشها و مهارتهایی که دوست داشتم داشته باشم یک قدم بزرگ پیشررفت کردم.
نگرانی این روزهایم انجام کارهایی است که قول دادهایم و دریافت مطالباتمان. برای تحولی که این روزها در کارمان ایجاد کردیم (جابجایی دفتر)، خودمان را در یک چالش مالی انداختیم و حالا هر ساعت به روز موعود برای پرداخت هزینهها نزدیکتر میشویم. در واقع فقط فشار کارفرما نیست که ما را به کار فشردهتر وامیدارد، بلکه باری است که خودمان به دوش گرفتهایم.
حال وهوای این روزها هم، کار سخت و تلاش بیشتر را به من القا میکند. تحولاتی که درجهان در حال روی دادن است، همه مردم را در جهان متأثرکرده، برخی را به عمل کردن واداشته و برخی هم که فقط شنوندهاند. البته خیل زیادی از چیزی خبر ندارند اما بدون آنکه خودشان بدانند از تحولات جهان تأثیر میپذیرند. جهان در حال تغییر است و باید بکوشیم، برای ساختن خیلی چیزها بجنگیم و سهم خود را در این دگرگونی بپردازیم.
این روزها دلایل زیادی برای تلاش بیشتر دارم؛ البته همیشه همین احساس را در خودم داشتهام و برایم جدید نیست. اما تلاش زیاد نیازمند داشتن روحی تربیتشده و قوی است. یادم هست در نوجوانی مطالبی درباره موفقیت میخواندم. تحت تأثیر آنها احساس میکردم که حتی خواب شب هم برایم زیاد است. اما مهارتهای کار مؤثر و بهرهوری را نداشتم، و در عمل به آن چیزی که در ذهنم ساخته بودم نمیرسیدم. زمان زیادی گذشت تا در زمینه برنامهریزی به واقعگرایی رسیدم؛ تا امروز دوسوم عمرم را با این مسئله درگیر بودهام و در هر چیزی که به کار و تلاش و برنامهریزی مربوط است شکستهای بسیاری تجربه کردم. حالا که به مسیرم نگاه میکنم، میبینم قدری دیر رسیدهام اما بر خلاف آنجه در تحلیل جزءبهجزء من پیداست، مسیر خوبی را طی کردهام.
کل مسیر خوب بوده و امروز هم روبهجلو است؛ یعنی متوقف نشدهام و در حال پیشرفتن هستم. میشد امروز، در نقطه ای جلوتر باشم. بخشی از این عقبماندگی و کُندی به من مربوط است و بخشی به تقدیر و مسیری که در آن قرار گرفته ام. تلاشم برای پیدا کردن خودم و کاری که در زندگی باید انجام بدهم زمان بسیاری از من گرفت ، اما امروز تقریباً، با درجه اطمینان بالایی میدانم که چه میخواهم. فکر میکنم همین به همه این سالها میارزد.
روزهایی که عقب افتادن کارها و پروژهها نگران و مضطربم میکند، فکر کردن به مسیر پیشرو و حتی چند روز بعد حالم را خوب میکند. آن لحظه آگاه میشوم که همه چیز میگذرد و مهم این است که همین لحظهها از دست نرود و کار هر چه زودتر، تمام شود. همین.
در نظر گرفتن کل مسیر، برای من آرامشبخش است. چون این نگاه به من یادآوری میکند که سرگردانیها گذرا است و مسیری را طی میکنم که برایم معنی دارد. از آن گذشته، هر چه که در این جهان اتفاق میافتد، هر چند بزرگ باشد، در مقیاس هستی بسیار کوچک است؛ بسیار کوچکتر از آنچه انسان بخواهد بخشی از وقت خود را برای توقف کردن و غصه خوردن صرف کند. این روزها هنگامی که اضطراب غلبه میکرد، فکر کردن به آینده کاریمان در دفتر تازه باعث میشد، انرژی بگیرم و به این فکر کنم که این اسبابکشی سنگین هم تمام میشود و روزهای پرکار و تلاش به زودی از راه میرسند.
امروز اسبابکشی ما تمام شد و با سیلی از اسباب بستهبندیشده روبهرو هستم که روزها زمان لازم است تا آنها را بچینیم. اما میدانم که این هم به بهزودی تمام خواهد شد. جالب است، بعد از هزاران سال زندگی، ما انسانها هنوز یاد نگرفتهایم که کسی نمیتواند جلوی پیش رفتن زندگی و گذر عمر را بگیرد؛ حتی اگر انسان یک گوشه بنشیند و روبهرو را نگاه کند،عمرش با هر سختی و آسانی خواهد گذشت.
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصۀ مشکل باشی
حافظ
1 دیدگاه روشن نقدِ عُمر
عجب… 👌