ناتوانی آموخته شده!

چهار سال پیش، زمانی که برای کنکور ارشد درس می خواندم، در درس های روانشناسی اجتماعی با مفهومی آشنا شدم به این عنوان: “ناتوانی آموخته شده”.ناتوانی آموخته شده حالتی است که فرد در آن با عواملی بیرونی مواجه می شود که به او می گویند ناتوان است. این ناتوانی می تواند در رابطه با اعمال روزانه باشد یا هر عمل دیگر. این مفهوم را بیشتر روی افراد مسن آزمایش کرده بودند. نتیجه این بود که نتایج ناتوانی آموخته شده بدتر از ناتوانی واقعی است.وقتی که فرد ناتوان از انجام یک فعالیت است ولی در ذهنش این باور ایجاد نشده است تلاش می کند تا به ناتوانی خود غلبه کند و کنترل امور را به دست بگیرد. اما وقتی همه افراد یا پدیده ها و اتفاقات اطراف این را به فرد القا می کنندکه او ناتوان است، حتی اگر نباشد، و این باور در شخص به وجود بیاید فرد دچار یک ضعف روانی می شود و ناخودآگاه انجام امورش را به دست دیگران می سپارد.می خواهم بین این پدیده روانشناختی، با مسائلی که امروز در روستاها وجود دارد ارتباط ایجاد کنم.تا به حال با ده ها روستایی صحبت کرده ام. این مردم اهل روستاهایی بودند که مشکلات معیشتی و فرهنگی بسیاری داشتند، اما در کنار این مشکلات امکانات زیرساختی، نیروی انسانی تحصیل کرده و مواهب طبیعی بسیاری هم در محیط زندگیشان وجود داشت که در کمال شگفتی فهمیدم از برخی از آنها خبر هم ندارند.اکثر اهالی این روستاها باور نداشتند که خودشان می توانند مشکلاتشان را حل کنند. سرمایه های نهفته مالی بسیار داشتند اما فکرشان طوری تربیت یافته بود که خیال می کردند باید یک سرمایه بزرگ به روستایشان تزریق شود و چند نفر منجی بیایند تا چرخه فقر در روستایشان متوقف شود. انتظارشان این بود که به قول خودشان دولت و مسئولین بیاید و برای آنها شغل ایجاد کنند تا مستقیم بروند سر کار!من قصد ندارم مردم روستاها را سرزنش کنم. این طرز فکر را بیشتر از نیم قرن است که به مردم روستا القا کرده اند. نیم قرن پیش با گرفتن مدیریت روستا از خود مردم و سپردن آن به ساختارهایی که الگوی آن از فرهنگی بیرون از فرهنگ روستاهای ما گرفته شده بود مردم را از توانمندی های خود دور کردند و آنها را چشم انتظار یک منجی با ید بیضا و معجزات گوناگون گذاشت.پس از انقلاب هم با شعارهای احساسی همچون محرومیت زدایی و سازندگی و تفکر قیم مآبانه اختیار و مسئولیت ساختن روستا را از مردم گرفتند. از آن جایی که ساختن یک جامعه بدون همراهی مردم و مسئولیت پذیری آنها و عزم جمعی امکان پذیر نیست عملا هیچ کدام از طرح ها و نقشه هایی که برای روستا کشیده شد به سرانجامی نرسید. حالا ما مانده ایم و روستاهایی که در عین داشتن زیرساخت هایی نسبتا خوب محرومند، اقتصاد ضعیفی دارند، هر روز خالی تر می شوند و از همه مهم تر میراث فرهنگی، دانش بومی و ضمنی، صنایع قدیمی، ذخایر ژنی [تنوع گونه های گیاهی و جانوری بومی هر روستا و منطقه] و همه ثروت هایی که در روستا وجود دارد در حال نابودی است.من با کنار هم گذاشتن چیزهایی که هشت نه سال در کتاب ها و مقاله ها خواندم و با دیدن چیزهایی که چند سال به طور تخصصی و همه عمرم در برخورد با مردم شهرستان خودمان دیده ام مهم ترین شعارم این است که ساختن روستا را باید به مردم روستا سپرد.تنها کاری که ما باید انجام دهیم شکستن ساختارهای ذهنی، از بین بردن باور ناتوانی، آموزش مهارت های لازم، پیوند دادن روستاییان با بقیه اقشار جامعه و واگذاشتن کارها به خودشان است.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.