روستاهای زشت شهرزده

همه، اصطلاح “غرب‌زدگی” را شنیده‌ایم. غرب‌زدگی، تا جایی که من می‌دانم یعنی پیروی کور و ناآگانه از فرهنگ کشورهای غربی جهان؛ عادات و رفتار و کرداری که با فرهنگ و زندگی ما هم‌خوانی ندارد. از “شهرزدگی” چه تصوری دارید؟ اگر به همین تعریف بالا از غرب‌زدگی رجوع کنیم، می‌توانیم بگوییم که شهرزدگی هم پیروی کور و اشتباه از فرهنگ شهر است. بله؛ جامعه شهری، فرهنگی دارد و جامعه روستایی، فرهنگی دیگر. حالا مسئله این است که آیا وقتی یک روستا به اصطلاح پیشرفت کرد، باید شهر شود؟ چرا بیشتر ما فکر می‌کنیم که شهرها نسخه پیشرفته روستاها هستند؟

اگر از ده بیست سال پیش تا امروز، چند روستا را اطراف شهر خود یا شهرهای دیگر، در مسیر مسافرت‌هایتان، یا روستاهای پدری و مادری‌تان دیده باشید، متوجه می‌شوید که ظاهر خانه‌ها، شکل کوچه‌ها، رخت و لباس آدم‌ها چقدر تغییر کرده و به آنچه که در شهرها، بخصوص شهرهای کوچک، می‌بینیم نزدیک شده است.

گرچه شهرزدگی یک پدیده درهم‌تنیده، ترکیب یافته از فرهنگ، سبک زندگی و ظواهر اجتماع روستایی است، در لایه‌های درونی زندگی روستایی تغییرهای بزرگ‌تری دیده می‌شود. اما در این مقاله بنای صحبت از آن‌ها را ندارم.آنچه می‌خواهم به آن بپردازم ظاهر جامعه است، چیزهایی مثل معماری، آرایش کوچه و خیابان، سر و لباس مردم و هر چه که بشود دید. البته بخشی از آن تأثیر یافته از نگاه کلان است، نه تصمیم و فکر مردم روستایی.

بی شک همه ما روستاهایی سراغ داریم که به خاطر شکل خانه‌هایشان مشهور شده‌اند، ابیانه، ماسوله و … . در مدرسه خوانده‌ایم که خانه‌های هر روستا با توجه به جغرافیا و محدودیت‌های منابع و مصالحی که در طبیعت برای خانه‌سازی یافت می‌شود، بنا شده‌اند. روستاها یا به طور خطی در مسیر رودخانه‌ها بنا شده‌اند، یا در دامنه کوه‌ها به صورت متمرکز و پلکانی، یا در مناطق جلگه‌ای به صورت پراکنده و دور از هم. اشکال دیگری هم شاید وجود داشته باشد که دیگر به خاطر ندارم.

ما این‌ها را در کتاب‌هایمان می‌خواندیم و نشخوار می‌کردیم و روز امتحان پس می‌دادیم، اما آنچه می‌دیدم، به وضوح با آنچه می‌خواندیم متفاوت بود.

روستای پدری ما که پدربزرگ و مادربزرگم در آن زندگی می‌کردند، خطی نبود. اما در حاشیه چند جوی بزرگ آب ساخته شده بود. خانه‌ها به موازات جوی‌ها ساخته شده بودند. جوی‌ها را در زبان خودشان “آخار*” می‌گفتند. کنار جوی‌ها درختان بید و سنجد کاشته بودند، گاهی هم صنوبر و توت. داخل آخار هم گاهی دسته‌ای اردک در حال شنا بودند. کوچه‌ها نظم شهر را نداشت. روستا دو سه تا خیابان اصلی داشت که به درد رفت‌وآمد ماشین و مینی‌بوس و اتوبوس می‌خورد. کوچه‌های فرعی روستا همگی دوطرف آخار ساخته شده بودند و با پیچش جوی می‌پیچیدند. وقتی بچه بودیم، هر بار که به خانه پدربزرگمان می‌رفتیم، می‌دیدیم که خانه‌ای جدید درحال ساخته شدن است؛ با آجر و سیمان و با نمایی که معمولاً آن را در شهر می‌دیدیم نه در روستاها.

خانه پدربزرگ ما دو در داشت. یک در چوبی بزرگ، که به سمت آخار باز می شد و یک در فلزی به کوچه‌ای دیگر و به سمت مسجد محل. خانه‌های جدید دیوارهای بی‌هویتی بودند که نه می‌توانستند کاملاً شهری باشند و عاری از مظاهر روستا، و نه می‌توانستند بار زندگی روستا را تحمل کنند.

خانه‌های جدید جای درستی برای نگهداری دام و مرغ و خروس نداشتند، اما روستاییان مجبور بودند که یک محل نگهداری [بیگانه با ساختار خانه]، برای حیوان‌های زبان‌بسته بسازند که با این طرح جدید از خانه‌ها جور در نمی‌آمد.

خانه‌های روستایی در شهرستان ما جایی به اسم طاق برای نگهداری حیوان داشتند. روی طاق اتاق‌های مسکونی برای اهل خانه ساخته می‌شد. طاق معمولاً چند بخش داشت برای حیوانات مختلف، آخور داشت که در آن کاه و علوفه جلوی حیوانات می‌ریختند. خلاصه این خانه‌ها آن قدر کارکردهای مختلف داشت که به هیچ کدام از ویژگی‌های خانه‌های شهری نمی‌آمد.

آنچه مرا دچار دوگانگی می‌کند این است که من معتقدم زندگی روستایی باید مرفه و راحت و پاکیزه باشد، در عین این که کارکردهای خود را حفظ کند. خانه‌های قدیمی کارکردهای روستایی داشتند اما راحت نبودند. برخی از آن‌ها پاکیزه نبودند. خانه‌های جدید هم با روستا و روستایی بیگانه است.

به نظرم با وجود این شتاب نابینایی که با سر به سمت بدتوسعه‌یافتگی می‌دود، باید راهی برای جمع‌کردن ویژگی‌های زندگی روستایی با رفاه پیدا کرد.

* آخار به معنای جوی بزرگ آب، می توان آن را معادل “مادی” گرفت که در شهر اصفهان نمونه آن بسیار است.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.