دیرشکوفاشدگان

قدرت صبر در دنیایی که وسواس پیشرفت زودهنگام دارد

این نوشته در حال تکمیل است…

شنبه به قصد خریدن یک کتاب راهم را به سمت شهرکتاب کج کردم. رفتم و کتاب مد نظرم را پیدا کردم. چون از روی عنوان کتاب تصمیم به خریدش گرفته بودم، نمی‌دانستم چطور به موضوع مورد نظر پرداخته است. وقتی محتوایش را دیدم از خریدش پشیمان شدم. این همه در کارم تأخیر انداخته و راهم را دور کرده بودم و آخرش نتیجه آن چیزی نبود که تصورش را می‌کردم. ولی خروج از کتابفروشی همین‌طور سرراست و بدون گشتن و پرسه زدن لابه‌لایِ کتاب‌ها، برای یک کتاب‌دوست کار آسانی نیست!

دلم نمی‌آمد بروم، اما کتاب‌ها را بی‌حوصله نگاه می‌کردم و به ندرت دلم می‌کشید که یکی را بردارم و ورق بزنم. عناوین کتاب‌هایی که به تعداد زیاد، وسط راهروی مرکزی شهرکتاب چیده شده بود حوصله‌ام را سربرد، مثل بوی سرخ‌کردنی که دل آدم را از خود غذا سیر می‌کند؛ کتاب‌هایی که مدام تجدید چاپ می‌شوند، همه‌جا معرفی می‌شوند، سروصدا می‌کنند، به انسان حس عقب‌ماندگی از حجم بی‌پایان علم و دانش کشف شده را القا می‌کنند، کتاب‌هایی که برای تبدیل شدن به افتخاری در کارنامه نویسنده‌اش نوشته شده‌اند، دستاورد نویسنده‌های پرکار و تأثیرگذار (راستش را بخواهید باید ضمن یک عذرخواهی بلندبالا، بگویم زرشک!)!

کتاب‌های روی هم چیده شده |رتیراژ

رفتم سراغ بخش فلسفه. گرچه آن هم به کمی انبوه‌نویسی مبتلاست، اما احساس می‌کنم اوضاعش بهتر از بخش‌های دیگر است. دوسه جلد کتاب را که سرسری نگاه کردم، عطف کتابی با این عنوان نظرم را جلب کرد: دیرشکوفاشدگان.

دیرشکوفاشدگان | Late Bloomers

نویسنده در یک بخش شش ویژگی افراد دیرشکوفا را برشمرده بود و مفصل درباره‌شان نوشته بود. یکی از ویژگی‌ها می‌دانید چه بود؟ “خونسردی”.

چه کسی زمان رسیدن به هرچیز را در زندگی ما تعیین می‌کند؟ چه کسی تعیین می‌کند که من باید در سی‌سالگی چه دستاوردی داشته باشم؟ چه زمانی اولین اثرم را منتشر کنم؟ چه زمانی برای یادگرفتن حرفه یا مهارتی که به آن علاقه‌ دارم اقدام کنم؟ آیا ما به دنیا آمده‌ایم که با خودمان یا با دیگران مسابقه بدهیم؟ این رقابت زودتر و دیرتر که برای ما چیده‌اند اصالت و اهمیت خود را از کجا می‌گیرد؟

به نظر من این شهوت زودرسیدن، از انگاره‌ها و تجربه‌های ما در محیط زیست فکری و فرهنگی‌مان نشأت می‌گیرد؛ مثلاً وقتی نوجوان بودم یکی از شاخصه‌های نابغه بودن انجام یکی از این کارها، در سنین کم‌تر از معیارِ معمول، بود: خواندن و نوشتن، حل مسائل پیچیده ریاضی، از بر بودن کتاب شعر، حفظ قرآن، اختراع و نوآوری، رفتن به دانشگاه و … . چرا پیش از دیگران رسیدن و به‌دست‌آوردن، برای ما این قدر مهم بوده و هست؟ شاید ریشه این تعجیل و شتاب ما در داشتن دستاوردها، در اقتضائات زندگی ما در دوران‌های پیش از تاریخ باشد. احتمالاً عمر انسان‌ها کم و شانس زندگی هم فرد تا سن کهنسالی پایین بوده و انسان‌ها با خطرات گوناگونی مواجه بوده‌اند، به همین دلیل برای تسریع در تشکیل خانواده و تولید مثل تلاش می‌کرده‌اند. از آن گذشته مردم معمولی، آن‌هایی که مثل نجیب‌زادگان و خانواده‌های اشرافی، سودای قدرت و ثروت نداشته‌اند، در طول زندگی کار مهم‌تری از ازدواج، بچه‌دار شدن و حفظ خانواده نداشته‌اند. چنین مسیری در زندگی آدم را وامی‌دارد تا برای به موقع انجام دادن هر مرحله در زندگی تلاش کند. امروز در بسیاری از نقاط جهان، امید به زندگی بالاست و هر فرد اگر گرفتار حادثه یا بیماری صعب‌العلاج نشود شانس این را دارد که یک زندگی طولانی داشته باشد. آیا امروز می‌شود نسخه زودرسیدن را برای همه تجویز کرد؟

این همه اضطراب برای طی کردن به موقع مراحل زندگی لازم است؟ چرا ما نمی‌توانیم خونسرد باشیم و هر چند وقت یکبار، برگردیم و به پشت سرمان نگاه کنیم تا ببینیم چه کرده‌ایم؟ تا کجا آمده‌ایم؟ از اینجا به بعد به کجا می‌رویم؟ چرا جرأت نمی‌کنیم در زمان لازم مسیرمان را تغییر بدهیم؟ چرا با هر بار مواجه شدن با یک امکان تازه، به این فکر می‌کنیم که برای شروع کردن دیر است؟

دیر چه معنایی دارد؟ دیر نسبت به چه زمانی؟ نسبت به چه کسی؟ حتی نام کتاب “دیرشکوفاشدگان” نوعی تناقض دارد. عنوان با مفهوم و پیام کتاب در تناقض است. اگر شکوفاشدن در سنی که از نظر دیگران بالا است، اشکالی ندارد، چرا هنوز می‌گوییم “دیرشکوفاشده”؟ اگر مسئله اصلی شکوفاشدن است، زمان آن چقدر اهمیت دارد؟

این بخش از کتاب را را از سایت انتشارات کتاب (نشر نیماژ) برداشته‌ام:

ایراد ما نیست که نتوانستیم شاگرد اول باشیم، در امتحانات ورودی دانشگاه‌ها نمرات عالی کسب کنیم و در اولین رشته‌ی انتخابی خود در دانشگاه قبول شویم. یا اینکه در بیست‌و‌یک سالگی حواسمان پرت زندگی شد و شانس اول خود را برای گرفتن شغل جذابی که کاملاً با استعداد و علایق ما هماهنگ بود از دست دادیم. این ایراد ما نیست که نتوانستیم تا بیست‌و‌دو سالگی میلیون‌ها دلار و تا سی سالگی میلیاردها دلار درآمد داشته باشیم و به این ترتیب، عکسمان روی مجله‌ی فوربز قرار نگرفت یا به بیماری مالارایا پایان ندادیم، تنش‌ها را در خاورمیانه حل نکردیم، مشاور رئیس‌جمهور نشدیم یا تا سی‌و‌پنج سالگی سومین جایزه‌ی اسکار خود را دریافت نکردیم.

این ایراد ما نیست و تنها به این دلیل که ستاره‌ی بختمان از ابتدا درخشان نبوده، به‌هیچ‌وجه شکست خورده نیستیم.

دیرشکوفا شدگان، نوشته ریچ کارلگارد، ترجمه الهام طاهری

تامع

2 دیدگاه روشن دیرشکوفاشدگان

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.