این نوشته در حال تکمیل است.
«دانشمندی مشهور (به گفته بعضیها برتراند راسل) یک بار سخنرانی عمومیای درباره ستارهشناسی کرد. توضیح داد که زمین چگونه دور خورشید میگردد و خورشید هم چگونه دور مرکز مجموعه عظیمی از ستارهها، یعنی کهکشان ما، میگردد. سخنرانی که تمام شد، پیرزن ریزهاندامی در انتهای اتاق بلند شد و گفت “هرچی به ما گفتی چرنده. دنیا در واقع روی یه صفحهء تخته، روی یه لاکپشت غولپیکر.” دانشمند مغرورانه لبخندی زد و جواب داد “لاکپشت روی چیه؟” پیرزن گفت ” خیلی زرنگی مرد جوون، خیلی زرنگی. اما تا اون پایینِ پایین لاکپشت رو لاکپشته!”»
قصه کوتاهی که خواندید را از کتاب “روایت و کنش جمعی” نقل کردم. هنوز نمیدانم که این داستان را چطور باید تفسیر کنم و چه برداشتی باید از آن داشته باشم. شاید ابتداییترین برداشت این باشد که ما گاهی چقدر عجیبیم و چه روایتهای احمقانهای را به عنوان حقیقت سالها در ذهن خود نگه میداریم و پرورش میدهیم.
این داستان برایم هم عجیب بود و هم بامزه. احساس کردم درباره آن میشود صحبت کرد. برای همین آن را اینجا نوشتم تا به زودی درباره آن صحبت کنیم.
3 دیدگاه روشن جهان بر پشت بیشمار لاکپشت!
سلام، یه کتاب هست به نام “توهم بیخدایی”، نوشته سید احمدالحسن.
در فصل اول این کتاب به همین داستان اشاره کرده، و چندتا از لاکپشتهای دیگری که کسانی که خود را عالم دین میدانند به خورد مردم داده اند رو هم توش بیان میکنند…مثل غلط بودن تکامل، مثل تثلیث، مثل همین ثابت بودن زمین و …
به شدت پیشنهاد میشه کتاب، (اگر بتونین بدون قضاوت قبلی بخونین)
سلام
چه جالب! ممنونم که اسم کتاب را نوشتید که من و دوستان علاقهمند مطالعه کنیم.
البته درباره این پست لازمه که بگم در زمان نوشتن این دیدگاه هنوز نتونستم این مطلب را تکمیل کنم.
خیلی ممنونم از پییشنهادتون
بسیار کتاب فوقالعادهای هست. خدا حفظتون کنه که پیشنهاد دادید.
امیدوارم همه دوستان این کتاب رو تهیه کنند و در مورد نویسندهاش تحقیق کنند