هر روز، با یک اتوبوس نسبتاً شلوغ به محل کارم میروم. میگویم نسبتاً شلوغ، چون پیش از این به مراتب شلوغترش را دیدهام. این مسیر از شلوغترین مسیرهای اتوبوس در شهر است؛ شاید به این دلیل که دانشجو، دانشآموز و کارمندان زیادی در این مسیر تردد دارند. صبحها، آدمهای خوابآلود، نگران، مضطرب و ناامید، در حالی که برای کار و تقلای روزمره از خواب شیرین خود انصراف دادهاند، مجبورند در اتوبوسی بایستند که در آن، اگر کیفشان از دستشان بیفتد به زمین نمیرسد. البته همه ساعتها به این شلوغی نیست، یکی دوساعت در صبح و دو نوبت در بعدازظهر اوضاع به این ترتیب است که گفتم.
دیروز هم همین داستان بود. من در فضای وسط اتوبوس، که معمولاً مردم در آن میایستند تا پیاده شوند یا وقتهایی که جایی برای نشستن نیست، ایستاده بودم. در یک ایستگاه دو خانم جوان سوار شدند. مثل خیلیهای دیگر، از شلوغی اتوبوس نالان و ناراضی. کمکم این نارضایتی به پچپچ و صحبتی معترضانه بین خودشان دونفر تبدیل شد، افراد دیگر هم با شنیدن صدایشان به بحث پیوستند. دیگر صحبت آشکار بود و کسی زمزمه نمیکرد. در این میان خانمی هم که موهای بلندی داشت و روسری سر نکرده بود، سوار شد و این تکمیل کننده آن هیجان اعتراضی و جنبش بود که چند دقیقه پیش در اتوبوس شروع شده بود.
صحبتها از اعتراض به کم بودن تعداد اتوبوسهای این خط شروع شد. محور دیگر بحث هم این بود که اگر ساکت باشیم همیشه وضع به همین منوال خواهد بود و دیگر بس است این سکوت.
آن چند نفری که در حال بحث و گفتگو بودند، افرادی بودند با ظاهری معمولی، آنچنان که هر روز در همه جای شهر میبینیم. یکی از جملاتشان نقل به مضمون این بود: “اینها میگن معترضا میخوان لخت شن، نه بابا، کی میخواد لخت شه؟ مردم نون ندارن، انقد گرفتاری دارن که کسی به فکر لخت شدن نیست”. بله، از نظر من هم بعید بود که این زنان با این ظاهر معمولی قصد لخت شدن داشته باشند. گرچه همه چیز را باید در محیط خود تجربه کرد. شاید اگر محیط تغییر کند، مثلاً اجبار قانونی برداشته شود، وضع جور دیگری شود.
موضوع دیگری که برای من مهم بود و نظرم را جلب کرد، دعوت مردم به “کنش جمعی” بود. پیش از این گفتم، نقطه ثقل بحث این بود که نباید بیش از این سکوت کرد و باید حرف زد. سؤال اساسی اینجاست: روایت درست از خواست مردم چیست و کدام است؟ آیا همین طور است که معترضان میگویند؟ یعنی اگر بازداری نیروی انتظامی و ترس مردم از آسیب دیدن نباشد، همه مردم به خیابان میروند و اعتراض میکنند؟ آیا مردم دیگر تصمیم گرفتهاند که این نظام بر سر کار نباشد و نیروی دیگری باید حاکمیت کشور را در دست بگیرد؟ یا روایت حاکمیت درست است و اغلب مردم با نظام همراهند اگر چه معترض باشند؟
این روزها در حال مطالعه کتابی هستم با عنوان “روایت و کنش جمعی”. سؤال محوری آن این است: چرا فراخوانهای اجتماعی و سیاسی به داستان نیاز دارند؟ تا جایی که خواندهام نتیجه این بوده است که واداشتن مردم به یک کنش اجتماعی دشوار است و مجموعهای از شرایط باید فراهم باشد تا جمعی از مردم تصمیم بگیرند برای رسیدن به یک هدف همکاری کنند، به ویژه اگر منفعت حاصل از این کنش کمی دور باشد و هزینه آن بسیار و نزدیک. شرایط وقتی از این سختتر میشود که امکان فرار از کنش و در عین حال بهرهمندی از فواید رسیدن به هدف، و به اصطلاح “مفتسواری” فراهم باشد. فرض کنید عدهای با پذیرش خطرات و هزینههای یک جنبش تلاش کنند و یک رویه را تغییر دهند یا یک نظام جدید به وجود بیاورند، آن گاه همه مردم، چه آنها که تلاش کردهاند و چه آنها که تلاش نکردهاند از نتایج آن بهرهمند خواهند شد. با این اوصاف به نظر شما چه خواهد شد؟ آیا انگیزه آدمها برای تلاش کردن کمزورتر نمیشود؟
بحث دیروز با آرزوی موفقیت آدمهای حاضر در آن فضای کوچک و میتینگِ کوتاهِ سیاسی-اجتماعی، به پایان رسید و کمکم همه از اتوبوس پیاده شدند. اما تأثیر این صحبت تا مدتها، چه بسا دهها سال برجا خواهند ماند. مردمی بودند، آن هم از جنس زن، که یک روز در مورد یک مسئله اجتماعی با هم گفتگو و چارهجویی کردند. فکر میکنید حاصل جمع همه این بحثها که هر روز در اتوبوسهای پرشمار در این شهر، در این کشور، رخ میدهد چه خواهد بود؟ یک روایت شکل خواهد گرفت از اتوبوسهایی که باعث تشدید احساس نارضایتی شدند و اتوبوسسوارانی که یک کنش اجتماعی بزرگ را به وجود آوردند.
آیا این داستان میتواند پایان دیگری داشته باشد؟ از نظر من میتواند. اگر اتوبوسها زیاد شوند، تغییر کنند و مردم خوابآلود و خسته، وقتی سرکار میروند، یا برمیگردند، روایت دیگری از سفر با اتوبوس داشته باشند، و موضوعات دیگری برای صحبت کردن. چیزی مثل آنچه من امروز صبح در اتوبوس دیدم.
امروز دیدم که میلههای اتوبوس مجهز به چند پورت یواسبی بود. احتمالاً کاربردش شارژ موبایل باشد. نمیدانم روزانه چند نفر به این نیاز دارند که موبایلشان را در اتوبوس شارژ کنند، اما حداقل میدانم که تعدادشان صفر نیست. تعداد بالای صفر یعنی شکلگیری داستان، یعنی ترویج یک روایت از رضایت از سفر با اتوبوس.
به نظرم این حرف بسیار درستی است که روایتها میتوانند جنبشهای اجتماعی و سیاسی به وجود بیاورند و باعث تغییر یک جامعه شوند؛ خواه این روایتها درست باشند و خواه اشتباه. چه فرقی میکند که روایت معترضان درست باشد یا روایت حاکمیت؟ مهم آن است که عموم مردم روایت چه کسی را باور میکنند.
پس از این که خواندن کتاب “روایت و کنش جمعی” را تمام کردم در مورد روایتها بیشتر خواهم نوشت.