پست وبلاگ

خودنگاری یا نوشتن درباره خویشتن

مروری بر کتاب «رها و ناهشیار می‌نویسم: هنر جستارنویسی و خاطره‌پردازی»

شاید هر کسی که روزی قلم دست گرفته، یا پشت رایانه‌اش نشسته، تا بنویسد، در دورانی از نویسندگی‌اش با خودش در کشمکش بوده که آیا باید از خودش و تجربه‌هایش، خوشی‌ها یا بدبختی‌هایش بنویسد یا نه؟ خیلی از ما، به خصوص آن دسته‌ای که نوجوانی‌شان در عصر رشد وبلاگ‌نویسی گذشت، مدتی با اسم مستعار در اینترنت حدیث نفس نوشتیم و خودمان را پشت یک هویت ساختگی پنهان کردیم،

ادامه مطلب
ادامه مطلب

قوانین بازی زندگی

یک: مرگ آخرین کارت بازی است

روزهای زیادی در خاطرم هست که در آن‌ها دلم خواسته بمیرم. با خودم فکر می‌کردم «کاش می‌شد امشب بخوابم و دیگر بیدار نشوم». شما چطور؟ تا به امروز آرزوی مرگ کرده‌اید؟ اما حتماً تا به حال خبر خودکشی شنیده‌اید.

آدم‌هایی که خودشان را کشته‌اند، به زور از بازی زندگی خارج شده‌اند و تمام. زندگی برای بسیاری از ما بازی تلخی است، بدون لذت و سراسر رنج. انگار که در تاریک‌ترین و وحشتناک‌ترین گوشه‌های

ادامه مطلب
ادامه مطلب

دیرشکوفاشدگان

قدرت صبر در دنیایی که وسواس پیشرفت زودهنگام دارد

این نوشته در حال تکمیل است…

شنبه به قصد خریدن یک کتاب راهم را به سمت شهرکتاب کج کردم. رفتم و کتاب مد نظرم را پیدا کردم. چون از روی عنوان کتاب تصمیم به خریدش گرفته بودم، نمی‌دانستم چطور به موضوع مورد نظر پرداخته است. وقتی محتوایش را دیدم از خریدش پشیمان شدم. این همه در کارم تأخیر انداخته و راهم را دور کرده

ادامه مطلب
ادامه مطلب

پنجمین فصل کوچ آغاز شد…

گل‌های صورتی کوچک وسط پیاده‌رو

۴ ساله شدن “فصل کوچ”

چهار سال پیش، یعنی ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، اولین پست این سایت را منتشر کردم. بعد از سال‌ها وبلاگ‌نویسی‌های پراکنده، با نام‌های مستعار بامعنا و بی‌معنا، تصمیم گرفتم با نام خودم بنویسم، از حدیث نفس نوشتن فاصله بگیرم و بیش‌تر از تجربه‌ها، افکارم و چیزهایی که آموخته‌ام بنویسم.

پیش از “فصل کوچ”، خیلی وقت‌ها با خودم فکر می‌کردم که “نوشته‌های من چه تغییری در فضای فکری جهان ایجاد می‌کند؟ نوشتن و ننوشتن من چه فرقی

ادامه مطلب
ادامه مطلب

هر جوانه یعنی یک جهان نو

از وقتی یادم هست در خانه گل و گیاه داشتیم؛ البته شاید در خانه هر کسی حداقل یک گلدان گل طبیعی وجود داشته باشد. مادرم به آن‌ها رسیدگی می‌کرد؛ آب‌شان می‌داد، تکثیرشان می‌کرد، گلدانشان را عوض می‌کرد، محلول براق کننده به برگ‌هایشان می‌پاشید و گاهی گل‌ها و گلخانه را می‌شست. پیش می‌آمد من هم در این کار کمکی کنم، گلدان‌ها را جابجا کنم، گاهی گل‌ها را آب بدهم یا حتی گلخانه را بشویم، اما این طور نبود که در قید

ادامه مطلب
ادامه مطلب

جهان بر پشت بی‌شمار لاک‌پشت!

این نوشته در حال تکمیل است.

«دانشمندی مشهور (به گفته بعضی‌ها برتراند راسل) یک بار سخنرانی عمومی‌ای درباره ستاره‌شناسی کرد. توضیح داد که زمین چگونه دور خورشید می‌گردد و خورشید هم چگونه دور مرکز مجموعه عظیمی از ستاره‌ها، یعنی کهکشان ما، می‌گردد. سخنرانی که تمام شد، پیرزن ریزه‌اندامی در انتهای اتاق بلند شد و گفت “هرچی به ما گفتی چرنده. دنیا در واقع روی یه صفحهء تخته، روی یه لاک‌پشت غول‌پیکر.” دانشمند مغرورانه لبخندی

ادامه مطلب
ادامه مطلب