دیروز وقتی به خانه بر میگشتم، کنار پیادهرو یک پیرمرد را دیدم که کمک میخواست [اول نوشتم “یک پیرمد گدا”، اما در به کار بردن این عبارت تردید کردم]. یک اسکناس n تومانی به او دادم و رفتم. ۵۰ قدم بعد یک پیرمرد دیگر دیدم که صدایم کرد: “آدامس نمیخری؟” با خودم فکر کردم که بگذار امشب ناچیز پولی به گردش دربیاورم. پیرمرد آدامس و اسفند میفروخت و یک ترازو هم کنارش بود و بابت هر بار وزن کردن خودت هزارتومان میگرفت.
برای خریدن اسفند هم پول نقد کافی نداشتم، یک بسته آدامس خریدم و خودم را وزن کردم.
دیشب نه نیازی به وزن کردن خودم داشتم و نه اهل آدامس جویدن هستم. با این که در این موارد اصلا احساساتی نمیشوم که دلم بسوزد و چیزی بخرم اما این بار تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم. به خاطر این که فرق است بین کسی که فقط کناری ایستاده و دستش را پیش دیگران دراز میکند و کسی که حداقل محصولی یا خدمتی، هر چند غیر لازم، ارائه میکند و با این کار سعی دارد ضعف و نیازمندی خود را، طوری که عزت نفسش سالم بماند، ابراز کند و کمک بخواهد.
نمیخواهم بگویم که از هر کسی که از این چیزها میفروشد خرید میکنم، اما از کسانی که احساس میکنم توان و امکان کاری غیر از این را ندارند چیزی میخرم.
این کار فقط برای آن یک نفر نیست، برای همه ماست. برای سالم ماندن عزت نفس آدمهایی که در این بحرانها له شدهاند، برای آلوده نشدن کسانی که هنوز برای شریفانه زیستن تلاش میکنند، برای این که پول در جامعه بگردد و این آدمها هم برای خرج کردن پولی داشته باشند، و آن پول باز بگردد و چرخهای جامعه را بچرخاند.
این را میدانم که برای حل مسائل جامعه، باید راهحلهای اصولی و سیستمی به کار بست، راهش در این نیست که با تسکین مسئلههایی که سیستم کلان ایجاد میکند راه را بر کشف ریشههای مشکل و درمان آن ببندیم. اما این را هم میدانم که بعضی از راهها و ایدهها، قبل از این که تبدیل به اصل و قانون شوند و به سیستم راه پیدا کنند، جنبشهای چند نفره و کوچکی بودهاند که رفتهرفته تبدیل به تشکیلات و سپس قانون و سنت شدهاند.
من در ایده خودم برای به گردش درآوردن پول ناچیزی که دارم، ابعاد مختلف ماجرا را ندیدهام. شاید در جایی اشتباه میکنم و نکتهای هست که نمیدانم. اما با دانش و توانایی مالی کنونیام، کاری است که میتوانم برای نجات بخشی از ارزشهایم انجام بدهم.
یکی از رویاهای من این است که بتوانم یک انجمن، برای مردان و زنان سالمندی که نیاز مالی دارند، توان خیلی اندکی برای کارهای سبک دارند ولی توان و سرمایه راهاندازی کاری را ندارند تأسیس کنم. در این انجمن به این مردان و زنان کمک کنم که در شرایطی آبرومندانه کاری کنند که بلدند و توانش را دارند و تولید و خدمات خود را به شکل آبرومندانهای بفروشند.
میدانم که رویایم گنگ است و خام، اما میشود سر و شکلش داد، قشنگتر و کاملش کرد.
شاید بپرسید چرا یک انجمن نباشد که بدون کار کردن از سالمندان حمایت کند؟
به این دلیل که آدمیزاد، حتی اگر هزار سالش باشد، نباید در هیچ برههای از زندگیاش خودش را ناتوان و بیهوده بداند. آدم با مفید بودن، توانمند بودن و مقتدر بودن است که احساس میکند زنده است و شاد .
شاید کسانی هم باشند که دوست نداشته باشند کار کنند و دوست داشته باشند فقط استراحت کنند و لذت ببرند. مثلاً سفر کنند، مهمانی بگیرند، چرت بزنند، در پارک بنشینند و شطرنج بازی کنند یا هر کار لذیذ ذیگری انجام دهند. یک راه هم برای کمک کردن به اینها در این انجمن پیدا خواهیم کرد.
اگر نوشته مرا خواندید و دوست داشتید در تحقق این رویا کمک کنید، برایم پیام یا دیدگاه بگذارید.
اگر نوشته مرا خواندید و ایدهای داشتید برایم بنویسید.