[این مطلب در حال بروزرسانی است…]
آیا تا به حال شده یک پدر از خودش بپرسد: “من چرا باید برای زندگی چند نفر دیگر این همه تلاش کنم؟ یک عمر بدوم و خانه بسازم و پسانداز کنم و خودم نخورم و نپوشم و خواب صبح و شب را برخودم حرام کنم که چه بشود؟”
بعید میدانم هیچ پدری [البته اگر نرمال باشد]، روزی بگوید زندگی این چند نفری که به من وابسته هستند به من ربطی ندارد. این احساس مسئولیت، حتی گاهی شرمندگی از کجا میآید؟
گاهی، به ویژه وقتهایی که گذران زندگی برایم سختتر شده، از خودم پرسیدهام که چرا پدرها کار میکنند و خرج زن و فرزند را میدهند و از ما مراقبت میکنند؟ چگونه این وظیفه را روی دوش خود احساس میکنند؟ وقتی در تأمین نیازها یا بخشی از نیازهای فرزندان خود درمیمانند، چرا خجالتزده میشوند؟ مگر نه این است که آنها فردیت دارند؛ یک وجود مستقل که گاهی تمایل دارد برای خودش زندگی کند.
پدر من در بیستویکسالگی پدر شد. چند سال قبل از پدر شدن هم ازدواج کرده بود و کار میکرد. او یک فرد از نسل پیش است اما این موضوع اصل ماجرا را عوض نمیکند. چرا او تقریبا همه زندگیاش را برای ما صرف کرده و زحمت کشیده است؟
او بعد از بازنشستگی زودهنگامش هم کار میکند؛ خیلی سختتر و پرتنشتر از پیش. گاهی که سختیها از حدی فراتر میرود، به او توصیه میکنیم کمی آسان بگیرد، میگوید اینها را برای شما میخواهم.
نمیخواهم بگویم که پدرها نباید به زندگی فرزندان خود رسیدگی کنند. یک اصل معقول و در تمام دنیا پذیرفته شده است که دو نفر، که یک انسان را به وجود میآورند، تا وقتی که آن فرد بتواند از خودش مراقبت کند، وظیفه دارند به امور او رسیدگی کنند. اما میخواهم بگویم چرا پدرهای ما، مثل مادرهایمان، برای خودشان زندگی نمیکنند؟ چرا ما یادگرفتهایم تا یک سنی برای رضایت پدرومادرها و بعد از آن برای راحتی فرزندانمان زندگی کنیم؟
وقتی صحبت از پول درآوردن و دست زدن به کارهایی میشود که قابلیت دارند ثروت زیادی برای یک خانواده یا یک فرد ایجاد کنند، بعضی از پدرها میگویند: “مگر یک انسان چقدر میتواند بخورد و بپوشد و برود و بیاید و عمر کند؟ هر چقدر که بچههایش هم بخورند و استفاده کنند باز هم یک حدی دارد.”
در نظر نمیگیرند که یک فرد که ثروت دارد، قرار نیست فقط برای فرزندان خودش خرج کند. میتواند مسئولیت اجتماعی خودش را، وظیفه انسانی خودش را به سرانجام برساند. آدمهای مذهبی از عمل صالح حرف میزنند. وقتی ثروت فردی از حد نیاز خانوادهاش فراتر میرود نوبت این است که به فکر اعمال خودش باشد. به فکر ساختن بنیانهای فکری خودش، هویت خودش، وجود انسانی خودش. اگر اینطور فکر کنیم هرگز از کار، تلاش، تغییر و رشد یافتن خسته نمیشویم.
من فداکاری و از خودگذشتگی پدرها را میستایم؛ و تلاش بی وقفهشان را برای تأمین آسایش و سعادت فرزندانشان. اما عقیده دارم هر فرد به تنهایی وجود مستقلی است که بخش بزرگی از فعالتیتش باید برای رشد خودش باشد. برای به ثمر رسیدن خودش.
حتی به ثمر رساندن فرزندان بخشی از به ثمر رسیدن وجود خودمان است، گرچه همه آن نیست. ما انسانهای مستقلی هستیم که باید یاد بگیریم در مراحلی از زندگیمان برای خودمان برنامه داشته باشیم و برای رشد و تعالی خودمان تلاش کنیم.