سمفونی مردگان | مرگ پیش از مرگ

درآمد

“سمفونی مردگان” اثر عباس معروفی، یکی از مشهورترین رمان‌های فارسی است. نقد این رمان نه کار آسانی است و نه کار هر کسی. بعید می‌دانم که من بتوانم نگارش و ادبیات نویسنده را نقد کنم. اما به عنوان یک خواننده می‌توانم در مورد احساسی که داستان در دلم ایجاد کرده است بنویسم.

پس از خواندن داستان داغدار شدم. بیش از آنکه مردن جسمانی انسان‌ها و حتی دیوانگی آیدین دلگیرم کند، دلم از مرگ هدف و انگیزه و شخصیت انسانی آدم‌های داستان فشرده شد. چند علامت سوال بزرگ در ذهنم ماند که داستان بدون جواب دادنشان تمام شد. هنگام خواندن بخش‌هایی از داستان بغض کردم و اشک ریختم. با همه بغضی که از آدم‌های کوته‌فکر داستان داشتم اما تا وقتی آیدین با انگیزه‌اش زنده بود و خودش بود امیدوار بودم که ورق برمی‌گردد و روشنی پیروز می‌شود. اما امیدهایم در پایان مرد و به مردگان سمفونی پیوست. در آخر نه روشنی پیروز شد و نه تاریکی و همه چیز در ساهچاله‌ای از بهت و ناامیدی و حسرت فرو رفت.

داستان چیست؟

داستان در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ شمسی جریان دارد. جابر، یک تاجر خرده‌پای آجیل است، در شهری که دقیقاً نمی‌دانم کجاست اما شاید اردبیل یا آذربایجان باشد. چهار فرزند قد و نیم قد دارد، سه پسر و یک دختر. یوسف، آیدین و آیدا که دوقلو هستند و اورهان. یوسف از همان ابتدای داستان ماهیت انسانی‌اش را از دست می‌دهد. به خیال پرواز کردن شبیه چتربازها خودش را از بام پایین می‌اندازد و پس از آن تا وقتی که اورهان شعله بی‌فروغ هستی‌اش را خاموش کند، یک تکه گوشت است که فقط می‌بلعد و پس می‌دهد. داستان حول شخصیت آیدین شکل می‌گیرد. جابر یک آدم کم سواد بازاری و مستبد است؛ شاید بشود گفت خشک مذهب و ترسو. آیدین و پدرش تا میانه داستان با هم در جنگ و کشمکش هستند. جابر با زور، با فشار و هر ترفند دیگر در تلاش است که آیدین را به سمت خودش و افکار و روش خودش بکشاند و آیدین با تحمل محرومیت و تنگدستی برای رسیدن به آرمان‌های خودش می جنگد. در هر سؤال پدر که می‌گوید کجا را می‌خواهی بگیری؟ پی چه می‌گردی؟ می‌گوید دنبال خودم می‌گردم، می‌خواهم خودم را پیدا کنم.

آیدین پسری باهوش و بازیگوش است که شیطنت‌هایش صبر همه را سر می‌آورد. از طرفی شاگرد زرنگ کلاس است و سرش همیشه در کتاب است. کتاب می‌خرد و می‌بلعد. برخلاف میل پدرش به درس خواندن تا دیپلم راضی نیست و سرش هواهای دیگری غیر از حرفه پدرش دارد. روزنامه می‌خواند، پیگیر سیاست روز است، شاعر است، اشعارش در روزنامه‌ها چاپ می‌شود و همه این‌ها پدرش را که از انحراف فکری و نابودی فرزندش می‌ترسد سر خشم می‌آورد. پدرش التهاب زمانه را می‌بیند و فکر‌ می‌کند پسرش مقلد شیطان شده است. دوبار کتاب‌های آیدین را آتش می زند، بار دوم کتاب‌ها و اتاقش را، همه چیز آیدین را، شعرهایش را، دستخط‌هایش را.

اینجا ورق برمی‌گردد. آیدین خانه را ترک می‌کند. مدتی ارتباطش را با برادرش اورهان حفظ می‌کند اما در پی ماجرایی که پدرش برای به خیال خودش سربراه کردن آیدین علم کرده است به خانه صاحب کارخانه‌ای که در آن کار می‌کند پناه می‌برد.

صاحب کارخانه یک مسیحی است که مجاور کلیسا زندگی می‌کند. در زیرزمین کلیسا به آیدین پناه می‌دهد. هم کار و هم خانه و غذا. آیدین کار می‌کند و کار می‌کند تا پول زندگی کردن در تهران و درس خواندن را دست و پا کند و برود.

حالا وقت آن است که داستان دیگری شروع شود تا زندگی آیدین ورق بخورد. آیدین در میانه تلاش بی وقفه‌اش عاشق سورملینا، دختر برادر صاحب کارخانه چوب‌بری می‌شود. مدتی می‌گذرد تا آیدین در دوراهی بین عشق و راهی که برای زندگی برگزیده، عشق را انتخاب می‌کند. آیدین و سورملینا با هم ازدواج می‌کنند و این طور که از ظاهر داستان برمی‌آید صاحب یک دختر می‌شوند. سورملینا به دلیل نامعلومی در جایی از داستان حذف می‌شود، در واقع می‌میرد.

آیدا، خواهر آیدین دختری زیباست که تا وقتی در خانه پدر است در کنج مطبخ نم می‌کشد و رماتیسم می‌گیرد. تا اینکه عاشق می‌شود و برخلاف میل پدر با مردی که عاشقش شده است ازدواج می‌کند و به آبادان می‌رود. ظاهراً زندگی خوب و مرفهی دارد. بچه دار می‌شود، صحبت کردن به زبان انگلیسی را یاد می‌گیرد و به آیدای دیگری تبدیل می‌شود. اما یک روز خبر می‌رسد که آیدا خودسوزی کرده و مرده است.

وقتی آیدین از خوسوزی آیدا باخبر می‌شود از پستوی تنهایی خودش بیرون می‌آید و به سمت خانواده می‌رود. مرگ آیدا مثل آب روی آتش اختلاف و کشمکش بین پدر و پسر را سرد می‌کند و با هم مهربان می‌شوند.

باز هم زندگی آیدین به مسیر دیگری می‌افتد. به حجره پدرش برمی‌گردد. سرگرم کسب و کار می‌شود. راه و پیشه‌اش را به بهانه اینکه دیگر دیر شد و از من گذشت رها می‌کند.

مدتی می‌گذرد و جابر به بستر مرگ می‌افتد. به آیدین و اورهان وصیت می‌کند که هرچه هست را با هم مساوی تقسیم کنند. وصیت پدر برای اورهان که عمری خوش است که برادرش سرکش است و سهمی از مال پدر ندارد، گران تمام می‌شود.

حالا نوبت حسادت اورهان است که چرخه استحاله و نابودی قهرمان داستان را کامل کند. می‌ترسد آیدین که یک شبه آمده است حاصل دسترنج چند ساله او را شریک شود. اورهان به برادرش مغز چلچله میخوراند تا دیوانه‌اش کند.

آیدین دیوانه می‌شود. در حقیقت چیزی با نابودی فاصله ندارد. این آیدینی است که دیگر هیچ چیز ندارد. نه عقل معاش دارد که از ثروت پدرش سهمی ببرد، نه عشقی دارد که زنده‌ نگهش دارد، نه خواهر دارد و نه پدر، و دیگر هیچ آرمانی ندارد. زبان شعرش لال است و فقط تیتر اخبار روزنامه‌ها را جویده و نیمه جویده به دهان می‌آورد و نشخوار می‌کند. این آیدین نیست، سوجی دیوانه است.

آیدین از کودکی عزیزدردانه مادر بود و حالا ویران شده است. مادرش از غصه آیدین به بستر بیماری می‌افتد و کار شب و روزش نفرین به اورهان است. می‌داند که اورهان خطاکار است اما نمی‌تواند او را به اعتراف وادارد. فقط نفرین می‌کند و در دل خود می‌سوزد و می‌میرد.

یوسف هنوز همان تکه گوشت متعفن است. به هیئت موجودی که حالا کمتر از حیوان است در گوشه‌ای افتاده و مایه عذاب اورهان است. اورهان به هر سختی شده آخرین بند حیات او را می‌برد و به روشی بیرحمانه و قابیل‌وار یوسف را می‌کشد.

آخرین قربانی داستان اورهان است. شبی که برای کشتن آیدین دیوانه، پی او می‌گردد، گرفتار وهم و خیال و برف می‌شود. و در پایان در آب‌های شورابی خاطره‌انگیزش غرق می‌شود و می‌میرد.

نقد داستان

معروفی داستان را در لفافه‌ای از ابر و ابهام و از زبان چند نفر بازگو می‌کند. داستان را از بدون سیر زمانی مشخص تکه تکه کنار هم می‌چیند تا در پایان خواننده سمفونی را یکپارچه کند و بفهمد. این چینش با توجه به فصل بندی خلاقانه داستان که بر اساس موومان‌های سمفونی شکل گرفته‌است در نوع خود زیباست. تا آخر داستان خواننده را در بیم و امید معلق نگه می‌دارد.

مسئله این است که داستان تمام می‌شود و چند ابهام بی جواب می‌ماند. چرا آیدا خودش را می‌سوزاند؟ چرا شوهرش روی دیدن خانواده آیدا را پس از مرگ آیدا ندارد؟ چرا سورملینا می‌میرد؟ چرا آیدین سورملینا را رها می‌کند و به خانواده‌ای برمی‌گردد که هرچه را با زحمت ساخته، نابود کرده است؟ چرا بعد از این همه سختی، حالا که پدرش با راه و روش او مخالفت نمی‌کند، آیدین خودش به آرزوهایش پشت می‌کند و خودش را گرفتار مغازه و کسب و کار و گونی تخمه و عدل‌های پسته می‌کند؟

شاید بتوانم به عنوان خواننده از ابهام مرگ آیدا و سورملینا چشم‌پوشی کنم اما عوض شدن ناگهانی تصمیم آیدین را نمی‌فهمم.

چر این همه نیستی و ناامیدی؟ بعد از پیروزی آیدین تازه امیدوار شده بودم که کسی توانست بندهای تحجر و کهنگی و جهل را پاره کند. آیدین درست در زمانی که همه سختی‌هایی که کشیده به نتیجه رسیده و جنگ را برده است سپر می‌اندازد و پرچم تسلیم را بالا می‌برد و به همان حرفه‌ای رو می‌آورد که عمری از آن فراری بود. به سمت پدری می رود که یک عمر از او انتقاد می کرد و حاضر نبود مثل او زندگی کند. به همان ثروتی روی آورد و به خاطر اصرار بر حقی ضربه دید که عمری از آن فرار می کرد، با این که حتی بی چیزی و گرسنگی نتوانسته بود او را وادار کند که ذره ای از ثروت پدری اش بهره بگیرد.

حالا چه شده که ناگهان ورق برمی‌گردد و برگ برنده آیدین بی اعتبار می‌شود؟ متعجبم چه چیز ناگهان فردی را از همه آرمان هایش تهی می کند؟ آیا معروفی همه چیز را پوچ و بیهوده می‌داند؟ آیا معتقد است تلاش‌های یک فرد انسان در برابر انبوه تیرگی‌ها بی‌فایده است؟

به نظر من سرنوشت آیدین نباید این باشد. بازگشت بی‌معنا و بی جا از راهی که تازه هموار شده، به منجلابی که از آن بیرون آمده باور من نیست.

در روزگاری که دل‌ها از تاریکی نادانی و خرافه می‌میرند آیدین‌ها نباید پیش از مرگ بمیرند.

برداشت آخر

سمفونی را به عنوان یک اثر خوب با یک ساختار عالی و جمله‌ها و ترکیبات زیبا، بخوانید. عباس معروفی ارزش خواندن و وقت گذاشتن و فکر کردن را دارد.

بیشتر بخوانید

30 دیدگاه روشن سمفونی مردگان | مرگ پیش از مرگ

  • وقت بخیر خانم وجیهه…در جایی از نقد نوشته بودید که راجب تغییرناگهانی آیدین دچار ابهام شدید خواستم توضیحات خودم روخدمتون عرض کنم..آیدین در کودکی دچار عقده ی ادیپ میشه که این عقده بطور خلاصه یعنی عشق به مادر و بیزاری از پدر و چون این عقده حل نشده در آیدین باقی میمونه همیشه در ناخوداگاه آرزوی مرگ و نابودی پدر رو داره…از طرفی مرگ آیدا و ابهامی که برای آیدین میذاره و عذاب وجدانی که به روح آیدین واردمیشه بابت ندیدن و بی خبری از حال و احوالش اون رو دچار تزلزل میکنه و وقتی که پدر میمیره علاوه بر غم از دست دادن آیدا حالا خودش رو به نوعی مقصر مرگ پدر میدونه چون هیچوقت نتونسته رضایت پدر رو کسب کنه و رفتن به حجره به نوعی تنبیه خودش محسوب میشه و عشق قوی به سورمه اون رو برای مدتی از اهدافش دور میکنه و بعد مرگ ناگهانی سورمه به کل اون رو از خودش جدا میکنه و دیگ جایی برای خودش و آرزوهاش باقی نمیمونه چون دچار سوگواری مرض گونه عزیزانش میشه…

    • سلام،
      پیش از هر چیز از این که نوشته من را خوندید خوشحالم.
      و اما درباره آیدین، نکته‌ای که گفتید خیلی مفید بود برای من؛ از دو نظر: اول از این نظر که الآن داستان را بهتر می‌فهمم و دوم به خاطر سردرگمی که خودم درباره داستان‌هایی دارم که قرار نیست به سرانجامی روشن و خوش ختم بشن.
      من عقیده دارم که داستان‌ها هم مثل زندگی واقعی هستن و حداقل در نیمی از اوقات، در اثر تصمیم‌ها، اتفاقات و مسیرهای ناخوشایند، پایان ناخوشایندی هم خواهند داشت و خوندنشون باعث می‌شه اون تجربه تلخ را از دور ببینیم و بهتر انتخاب کنیم. اما تفسیر و خوب نوشتن این داستان‌ها برای من یه چالشه. خودم هنوز جرأت انتشار یک داستان بدسرانجام را ندارم، بیشتر به دلیل حس سرخوردگی و تلخی که در خواننده باقی میگذاره.
      اما این داستان‌ها را دوست دارم.
      “عقاید یک دلقک” از “هانریش بل” و “اسرار” از کنوت هامسون و “تهوع” از “سارتر” چنین احساس مبهم و گزنده‌ای در من به جا گذاشتند، گرچه خیلی از خوندنشون لذت بردم.
      و نکته پایانی، من این روزها در حال یاد گرفتن مرورنویسی هستم و امیدوارم که بتونم ریویوهای بهتری برای کتاب‌ها بنویسم. خوشحال می‌شم باز به اینجا سر بزنید و نظر بدید.
      نگاه دقیقتون قطعا مفید خواهد بود.
      پایدار باشید

  • وجیهه جان من امروز کتاب سمفونی مردگان رو تموم کردم و بلافاصله شروع کردم به سرچ کردن در مورد این کتاب. ذهنم درگیر شده بود و دوست داشتم نظر دیگران رو بدونم تا با نوشته تو روبه رو شدم. متن رو کامل خوندم و چندین بار احسنت گفتم به قلمت و وقتی متوجه شدم که یک دوست قدیمی این متن رو نوشته واقعا شگفت زده شدم😄 خوشحالم که با سایتت آشنا شدم و از این به بعد بیشتر از تو خواهم خوند. قلمت سبز🌱
    بیتا_خوابگاه دانشگاه صنعتی اصفهان

    • سلام بیتای عزیزم،
      چه قشنگ و هیجان‌انگیزه که دوتا دوست همدیگه را یه جایی پیدا می‌کنن که یه سقف یا یه زمین یکسان نیست، بلکه یه علاقه و یک اشتیاق یکسانه. همیشه تو رو به خاطر دارم، حتی اگه آخر پیامت نمی‌نوشتی خوابگاه دانشگاه صنعتی، من تو رو بی‌شک می‌شناختم؛ با نشونه بیتایی که عاشق خوندن بود و زندگی‌ش رو خیلی باانرژی و بابرکت پیش می‌برد، همون بیتایی که من رو با ‌ای. ال. دکتروف و رگتایم، شوالیه ناموجود و ایتالو کالوینو آشنا کرد. بدون شک این پیوستگی روحی که ما رو با داستان‌ها و خوندن به هم پیوند می‌ده بارها محکم‌تر از هر ارتباطیه، و من چقدر خوشحال و هیجان‌زده‌ام از این که این رشته دوستی این‌جا، توی دنیای ذهنی و روحی من، محکم‌تر شد.
      باز هم برام بنویس و چشمم را روشن کن.
      به امید دیدار دوباره‌ات.

  • باسلام
    برخی از ما آیدین هایی هستیم که در کوران زندگی از طرف پدر ، برادر و یا جامعه از هدف و خیالپردازی های کودکی و جوانی خود طرد شدیم . این داستان ماست نه یک ایده بلندپروازانه نویسنده که درکش نیاز به زمان و تفکر و تقلای خواننده در کشف مجهولات داشته باشه .
    سپاس

    • سلام،
      بله، دیدگاه شما رو می‌فهمم. این یک روایته که تا امروز میلیاردها بار ممکنه اتفاق افتاده باشه، به عدد آدمایی که در طول تاریخ سرکوب شدن و بعد همه آرزوهاشون به باد رفته. من هم از آرزوی خودم حرف زدم. از اینکه در طول خوندن کتاب آرزو داشتم قهرمانم داستان خودش را بسازه. نیاز داشتم توی داستان کسی رو ببینم که سرانجام این داستان همیشگی سرکوب و تباهی را یه طور دیگه رقم زده باشه. اما نشد. قرار نیست که همه نویسنده‌ها قهرمان‌هایی خلق کنند که به میل ما رفتار کنند. با شما موافقم.
      ممنونم که یک دریچه نو باز کردید برای نگاه به این داستان، برای من و برای خواننده‌های دیگه.
      پاینده باشید.

  • سلام خانم وجیهه
    من هم امروز کتاب رو تموم کردم …..جدای از ساختار قوی ادبیات فارسی جاری در این رمان و سبک نقلش. پایان تلخش و بغض ایجاد شده منو هم به سمت جستجو و بررسی نقدها کشوند ….من باهاتون موافقم …دنبال امید میگشتم …و انتظار داشتم پایانش تا این حد تلخ نباشه !
    ممنون میشم از تجربه کتابخوانی و معرفی رمانهایکه سرانجام اثر گذار تری دارن بهرمند بشم .البته با ذکر نام مترجم . پیروز باشید

    • سلام رودابه جان،
      من معمولا زمان زیادی بعد از خوندن یک کتاب دربارش می‌‌نویسم. تلاشم اینه که درباره کتاب‌های دیگه بنویسم. خیلی خوشحال می‌شم باز سر بزنید و درباره مرورهایی که برای کتاب‌ها نوشتم نظر بدید.
      پایدار باشید

  • داستان بسیار زیبا و مبهم بود، و نمی‌دانم چرا آیدین برای من یادآور دوستی عزیز هست که شباهتش به آیدین فقط تفاوتش با هم دوره های خودش هست! به همین دلیل آیدین رو تا ابد دوست دارم.

  • سلام . من امروز کتاب رو تموم کردم .
    و این یک واقعیت تلخ هست که حتی الان هم متاسفانه خیلی ها با اون در گیر هستند ولی به شکلی دیگر …
    امیدوارم که همه ی مردم به آگاهی لازم برسند تا در زندگیشان باعث پسرفت بچه هاشون نشن .

    • سلام،
      اختلاف دیدگاه بین نسل‌ها، بین پدر و مادرها با فرزندان، همیشگی است. این اختلاف دیدگاه و تحول در فکر و اندیشه مفیده و می‌تونه منشأ پیشرفت بشر باشه، اگر با اون درست برخورد بشه، اگر آدم‌ها درک کنند که خوب نیست که فرزندانشون درست شبیه اونها فکر کنند.
      من هم مثل شما امیدوارم آگاهی و ظرفیت آدم‌ها بیشتر بشه.

  • چیز عجیبی که تو این رمان هستش اینه که برادرکشی کاملن آگاهانه س ،چیزی که توی فریدون سه پسر داشت اصلن عمدی نیست … وجه دیگه ش امرِ _ پوچ _ تو داستانه ، اینکه میگم پوچ ،اصلن منفی نیست بلکه ایجابی و زنده کننده ی فکره … یعنی واقف شدن به اینکه زندگی کاری به اخلاق و شعور و رفتار و مدل و فرم تو نداره و اساسا هم اهمیتی نمیده ( چیزی که فلسفه ی کامو بر اون نهاده شده ) اینه که آیدین قربانیه محتومِ این واقف بودنِ اورهانه ، حالا خواه ناآگاهانه . قربانی ای که در انتها در برابر سالومه هم جز رنج چیزی ندداره ارائه بده.
    پ ن : تورو خدا یا همچین کتب سنگین و پر پیچ و خمی با دیدگاه های روانشناختی و فلسفی نخونین یا ازین نظرات الکی پرهیز کنین. داستان عاشقانه که نیست .

    • سلام،
      ممنونم از این که نوشته را خواندید و دیدگاه خودتون را نوشتید. بی‌شک نگاه متفاوت، دقیق و تحلیل‌گر شما کمک می‌کنه تا افرادی که این کتاب، و بعد از این کتاب‌های دیگری را، می‌خوانند، دید بهتری داشته باشند و فهم قوی‌تر پیدا کنند. من هم از نظرتون استفاده کردم و آموختم. من فکر می‌کنم راهش این نیست که کتاب پیچیده فلسفی نخونیم، راهش اینه که درباره‌اش حرف بزنیم و از بقیه درباره دریافتشون بشنویم و یاد بگیریم.
      امیدوارم باز هم از شما بخونم.
      پاینده باشید.

  • سلام دوست عزیز
    چقدر نوشته هاتون در مورد این کتاب عالی بود، من همین الان کتابو تموم کردم و بخاطر ابهاماتی که برام پیش اومده بود تصمیم گرفتم کمی در موردش سرچ کنم و برام جالب بود که همه ی ابهاماتم شبیه نوشته های شما بود. اما در مورد آیدین ک گفتین چرا بعد از اون همه کشمکش و جنگیدن برای خواسته هاش، از آرزوهاش دست میکشه و … نظرم اینه ک جایی از داستان اورهان هم دقیقا همینو ازش میپرسه و آیدین در جواب میگه نمیخوام وصیت پدر رو نادیده بگیرم. شاید بشه با قبول این پاسخ از این ابهام چشم پوشی کرد. اما مرگ آیدا و سورملینا برای من اصلا روشن نشد و تا خط آخر داستان منتظر یه جواب براش بودم و در آخر ناکام موندم.

    • سلام فاطمه عزیز،
      باعث خوشحالی منه که وقت گذاشتی و مطلب را خوندی و ممنونم که دیدگاه خودت را برای ما نوشتی.
      برگشتن آیدین و همین حرفش که گفت نمی‌خواد وصیت پدرش را نادیده بگیره برای من این سوال را به وجود آورد که چرا آیدین در زمان زنده بودن پدرش خواسته پدر را نادیده گرفت و سعی کرد برای فکر خودش بجنگه؟ اما بعد از مرگش خواست که به خواسته پدر عمل کنه؟ پس عمل به حرف پدر جواب خوبی برای این ابهام نیست.
      گرچه دوستانی، که پای همین پست هم دیدگاهشون را نوشتن، گفتند که این یک رمان فلسفیه و معروفی داره از یک مسئله فلسفی حرف می‌زنه. سؤالی مهم درباره زندگی و معنای اون. دوستانی که رمان را از جنبه فلسفی خوندن و تحلیل کردن این ابهامات را در واقع تنگناهای فلسفی آدم می‌دونن و می‌گن که ماها در زندگی خودمون با این سؤالات و تنگناهای فلسفی مواجه هستیم و آیدین هم گرفتار همین‌هاست.
      یکی دیگه از دوستان درباره عقده ادیپ نوشته بودن و مشکلات آیدین با پدرش را ناشی از داشتن عقده ادیپ دونسته بودن. این فرضیه یا دیدگاه هم می‌تونه بخش‌هایی از ابهامات داستان را حل کنه.
      موضوع دیگه هم اینه که من به این نتیجه رسیدم که اساساً معروفی خواسته که با مرگ آیدا، سورملینا، پدر، مادر، یوسف و دوست اورهان (همونی که در شورابی غرق شد و اسمش خاطرم نیست) و بقیه شخصیت‌های داستان واقعا یک جهان مرده، یک خانواده مرده را ترسیم کنه. اسم رمان هم می‌تونه گویای همین قصد باشه؛ سمفونی مردگان. و این جهان مرده معنای فلسفی داره از نظر معروفی. گرچه من هنوز این معنا رو خوب درک نکردم و هنوز احساس می‌کنم که نمی‌تونم در نگاه به این داستان با معروفی هم‌افق بشم و حرفش را درک کنم. در واقع به این نتیجه رسیدم که باید فهم فلسفی خودم را ارتقا بدم.

  • سلام و سپاس از نقدی که داشتید. ابهاماتی که از خوندن این کتاب داشتم برطرف شد.

  • سلام من هم مثل بقیه دوستان کتاب رو امروز تمام کردم و بخاطر ابهاماتی که برام پیش آمده شروع به سرچ کردم. نمی دونم چرا منتظر بودم اورهان آیدین رو بکشه تا تلخی داستان صد برابر بشه و برای همیشه طعم تلخ و زهر داستان زیر دندونم بمونه. دوست داشتم اورهان که تمام زندگی آیدین رو نابود کرد با کشتن آیدین ضریه آخر رو به برادری و انسانیت و شرافت بزنه و همه چیز رو از بیخ و بن نابود کنه.

    • سلام،
      ممنونم که نظرتون را نوشتید.
      به نظرم اگر داستان، فقط داستان رقابت و برادرکشی بود ممکن بود عباس معروفی همین پایان را انتخاب کنه،حتی شاید آیدین هم می‌تونست اورهان را بکشه، اما در این داستان لایه‌های فلسفی زیادی دیده می‌شه، همونطور که جایزه سورکامپ هم به همین دلیل، برای رمان سمفونی مردگان، به عباس معروفی داده شد. همین لایه‌های فلسفی باعث شده داستان به این شکل جلو بره و به پایان برسه. برای فهمیدن یک داستان لازمه نویسنده اون را هم فهمید.
      ممنون از شما

  • سلام!
    ممنون از نوشته‌ی خوبتون که ابهامات رو کمتر کرد♡
    به نظر من باید ابهامات خودسوزی آیدا و مرگ ناگهانی سورملینا حتما مشخص میشد. و راجع به آیدین میتونم بگم در اون چهار سالی که از خانواده فرار کرده بود هم ذوق شعرش خاموش شده بود، مرگ آیدا، سورملینا و کمی بعد تر پدرش به این موضوع دامن زده و شوق آیدین برای شعر و رسیدن به هدفش به کلی از بین رفته.
    من هم دوست داشتم که آیدین جور دیگه‌ای زندگی‌ش رو پیش ببره ولی اینطوری واقع بینانه تر به نظر میرسه چون بسیاری از این افراد از گذشته تا به الان اطراف ما هستن که ذوق و استعدادشون بنا به دلایلی (حتی ناآگاهانه) کور میشه و بارها پیش از مرگ جسم، روحشون مردن رو تجربه میکنه…

    • سلام،
      ممنون از این که دیدگاهتون را برای ما نوشتید.
      به نظرم ابهامات این داستان به این دلیله که دریافت دیدگاه فلسفی نویسنده از لابلای اتفاقات داستان کمی سخته. نظرات دوستان خوبم در بخش دیدگاه‌ها به من خیلی کمک کرد که فهم بهتری از قصه داشته باشم.

  • سلام خدمت خانم وجیهه
    ممنون که دو ساله هنوز پاسخ مخاطبانتون رو میدید.

    ما انسانیم .
    هر کس که واقعا درست زندگی کرده باشه یک اثری حتی کوچک در دل و جان دیگران میگذاره .
    من متاسفانه داستان رو نخونده ام اما با خوندن خلاصه ای که شما نوشتید کمی پی به مسائل داستان بردم
    باید بگم که همه میمیرن ! اما حرکتهای انسانیشون هست که باقی میمونه زنده میمونه و در خاطر ما اثر خوب میگذاره
    درسته که پدر اون کارهای غم انگیز رو درباره پسرش انجام داد اما به هر حال در دل آیدین پدره و میشه گذشت کرد میشه بخشید میشه او رو دوست داشت میشه به خاطر او (یعنی پدر) از آنچه برات لذت بخشتر بود گذشت . میشه به خاطر عشق به سورملینا از اهداف بلند مدت عبور کرد و کنار گذاشت .اینه که آیدین رو شاخص میکنه و محبت جلب میکنه و زنده بودن یعنی این .هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق. ولی در عوض اورهان زندگی اش تیره و تاره او به خاطر مال و ثروت ناچیر، برادر عزیز رو به باد فنا میده و این یعنی مرگ! .
    برای مادر هم همون سوگواری رشد دهنده اس همون که با جان و دل آیدین رو دوست داره و از اورهان خشم ؛ و اینها اثر خودش رو روی فهم و درک انسانها میگذاره . در واقع دل مادر یک محکمه هست که خوب و بد رو روشن میکنه همین دل مادری که به ظاهر کاری نتونست بکنه. ما در این دنیا برای رشد شخصیتمون زندگی میکنیم و زیباترین نوازندگی ها از آن کسانیست که زیبا زندگی میکنن و بعد از مرگشون دوست داشته میشن .

    • سلام و عرض ادب،
      من گفتگو با دوستانم را دوست دارم، به ویژه اگر درباره کتاب‌ها گفتگو کنیم، و همیشه به هر دیدگاهی که پای مطالب من نوشته بشه پاسخ خواهم داد و منتظر دیدگاه دوستانم خواهم بود.
      و اما داستان “سمفونی مردگان”؛ زاویه دید شما هم در نوع خودش جدید بود. امتحان و ابتلا و رشد.
      نکته اینجاست که ما می‌تونیم هر داستانی را به شکلی تفسیر و دریافت کنیم، اما درک هدف و مقصود نویسنده هم بسیار مهمه. در این مورد باید به افکار و شیوه تفکر “عباس معروفی” رجوع کرد؛ مثل هر داستان دیگه‌ای. وگرنه همه داستان‌ها و روایت‌ها مصادره به مطلوب خواهند شد!
      ممنونم که قلم رنجه کردید.
      باز هم برای ما بنویسید.

  • در مورد خودسوزی آیدا هم باید بگم که خوب پشتوانه ای از طرف خانواده نداشت کاش رضایت پدر رو جلب میکرد . کوچکترین مشکل ممکنه باعث بشه شخص در ناامیدی قرار بگیره و بدون پشتوانه نا امیدی اش به امید تبدیل نشه و شاید همین درسی برای آیدین بوده تا پدر رو دریابه
    در مورد مرگ سورملینا هم اینطور به نظر میاد که اشخاص هر کدوم با چیزی امتحان میشن و در اینجا آیدین در معرض امتحانه 😊 خدا امتحانامونو آسون کنه انشاالله 😊

  • سلام
    نکته ای ک بسیار حال کردم باهاش تعریف ی داستان از چند زاویه بود ک بی نظیر بود به نظرم
    اما ی نکته ی بسیار منفی کتاب اینه ک از یه جایی به بعد انقد مبهم میشه ک حتی نمیدونی کی یه حرفو زده.دیگه خیلی پیچوندش نوسینده
    الان صفحه ۲۷۵ رو دارم میخونم و واقعا دیگه نمیدونم چی ب چیه داستان

    • سلام،
      بله، موافقم، داستان از نظر زاویه دید به شیوه جالب و متفاوتی روایت شده. من فکر می‌کنم ابهام‌های موجود در داستان عامدانه است و بعید می‌دونم این ابهام ناشی از ضعف نویسندگی مرحوم معروفی بوده باشه. بعد از اینکه داستان را خوندید و تموم شد متوجه می‌شید. نگران نباشید. 🙂

  • یه نکته بسیار منفی راجع به این کتاب ایرادای ویرایشیشه.وحشتناکن ب نظرم

    • مدت زیادی از وقتی که این کتاب را خوندم گذشته، برای یادآوری این نکته لازمه یک بار دیگه اون رو بخونم. گرچه به طور کلی چیزی از ایراداتش یادم نمیاد. 😀

  • سلام ممنون از نوشتتون خیلی از ابهام هامو از بین برد.
    ولی همچنان با یک چیز شک دارم ابتداری فصل چهارم قبل از موومان یکم ۲ از زبان چه کسی بود ؟

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.